چمران خمینی یا چمران بازرگان؟
ساخت فیلم هایی همانند "چ" همواره در معرض این اتهام قرار دارد که چون موضوع آن درباره ی یکی از شخصیتهای سیاسی- انقلابی معاصر است پس حتماً سفارشی است و چون حامی مالی آن مثلاً بنیاد سینمایی فارابی است اثری حکومتی است اما هنر حاتمی کیا این است که از درون این برزخ فیلم خودش را بیرون آورده و اثری ساخته که با پروپاگندا نسبتی ندارد:
۱-"چ" بیش از آنکه درباره ی چمران باشد درباره ی انسان است و چمران در این فیلم نه قهرمان که انسانی زمینی است که با قوه ی عقل درباره ی همه چیز تصمیم می گیرد. چمرانِ حاتمی کیا می داند که نمی تواند در برابر محاصره ی شهر پاوه دوام بیاورد پس تصمیم دارد که به هر صورت ممکن "صلح" کند و از" جنگ" بگریزد.چمران وزیر دفاع بود نه وزیر جنگ و تا لحظه ای که از همه ی مذاکرات ناامید می شود و در انتهای فیلم"اسلحه" دست می گیرد، هرگز در مقام یک نظامی ظاهر نمی شود. گرچه اصغر وصالی دوست دارد او را چریک بنامد اما سر و صدای دوستانش بلند می شود که چریک کت و شلواری تا حالا ندیده بودیم!
۲-"چ" آنجا که درباره ی چمران است به گونه ای نوشته و ساخته شده که انگار خود را موظف نمی بیند که به همه ی شبهات و پرسشها دربارهی چمران پاسخ دهد و بیننده را با ذهنی پاکسازی شده روانه خانه کند.
فیلم سراسر آکنده از پرسش است: چرا چمران به هنگام اقامت در آمریکا در یک شرکت آمریکایی کار می کرد؟ چرا همسر آمریکایی داشت؟چرا همسر آمریکایی اش بی حجاب یا حداقل بدحجاب بود؟( گویا حاتمی کیا در اینجا مجبور شده تن به خودسانسوری بدهد)چرا خانواده اش را ترک کرد؟ چرا به هنگام انقلاب ایران در لبنان بود؟ چرا امام موسی صدر به عنوان رهبر فکری چمران هم در آن زمان به جای ایران در لبنان بود؟
چرا به همان اندازه که از حقوق شیعیان لبنان دفاع می کند از حقوق کردهای ایران دفاع نمی کند؟ چرا چمران در مذاکره با دکتر عنایتی فرمانده کردهای دموکرات حمله ور به پاوه کوتاه می آید و پاسخ نمی دهد؟
چرا چمران در اوج محاصره مقر پاسداران هنگامی که می تواند عنایتی را بکشد از صحنه می گریزد؟ و از همه مهم تر چرا چمران به هنگام طرح سؤال اصغر وصالی میان مهندس بازرگان و امام خمینی انتخابی نمی کند و فقط می گوید:خمینی هم سرباز خداست. و ده ها چرای دیگر، همه پرسش هایی هستند که بیننده ی فیلم حاتمی کیا با انبانی از آنان از سالن سینما خارج می شود نه آنکه به جمع بندی دندان شکن و دشمن شکنی از مصطفی چمران برسد. اکنون این وظیفه تماشاگر است که فکر کند. ظاهراً کار فیلمساز تمام شده است!
۳-"چ" نه فقط درباره ی چمران که درباره ی اکثریت شخصیت های فیلم از قضاوت ایدئولوژیک پرهیز می کند. به جز اصغر وصالی- که تکلیفش معلوم است- همه شخصیت ها معلق میان خیر و شر هستند: تیمسار فلاحی به نمایندگی از ارتش در صحنه حضور دارد. ظاهراً انفعال ارتش حلقه مفقوده محاصره پاوه است اما ما نمی توانیم فلاحی را محکوم کنیم. او دست از جان شسته با صورتی مستاصل و در حالی که به نظر می رسد در هر لحظه می خواهد عذرش را توضیح دهد در فیلم حاضر می شود. گاه حتی داوری های تندی از او می شنویم: عجله ای که انقلابیون در تسویه ارتش از خود نشان دادند و آن را در جان فشانی برای حکومت انقلابی مردد ساختند.
هانا زن کُرد فیلم که برادری دموکرات و شوهری نزدیک به پاسداران دارد زنی عاصی است که سعی می کند به هیچ رو تحت تاثیر چمران قرار نگیرد، حتی در لحظه ای که به او نیاز دارد و تا پایان فیلم می کوشد استقلال خود را حفظ کند و حتی به فراری دادن اسرای دموکرات کمک کند. صورت رادیکال تر این زن- که نماد کردهای پاوه است- در پیرزنی جلوه گر می شود که چمران را به سبب به کشتن دادن پسر مجروحاش سرزنش می کند. آن جا که چمران گاری پر از زخمی ها را به دوش میکشد و در برابر سرزنش مسیح وار سکوت می کند.
۴-"چ" ظاهراً در گونه ی فیلم های"انقلاب و جنگ" قرار می گیرد. فیلمی که صحنه آرایی نظامی دارد و از نظر فن فیلمسازی و جلوه های ویژه اثری بی نظیر در سینمای معاصر ایران است (صحنه سقوط هلی کوپتر شاهکار است) اما تکنیک سبب نمیشود که فراموش کنید با یک فیلم غیرنظامی و غیر ماجرایی رو به رو هستیم: فیلمی که حرفی جدی برای گفتن دارد و این حرف اتفاقا در نقطه مقابل( خشونت) آشکار در جنگ قرار میگیرد:
(چ) فیلمی در ستایش عقل و صلح است. نه اینکه حاتمی کیا از ایمان و شهادت پرهیز دارد اما جان کلام آنجاست که اصغر وصالی از شهادت می گوید و مصطفی چمران تنها خداوند را شایسته ی اعطای این مقام به انسانها می داند. آنجا که حتی حیات و ممات یک اسب در حال مرگ را در دست خدا می داند نه انسان و انسان ها را به نجات جان ها دعوت می کند نه از بیرون بردن آنها
۵-"چ"داستان تحول روحی ابراهیم حاتمی کیاست اما این تحول خواهی نه در تجدید نظر طلبی که در شکل نوعی احیاگری جلوه گر می شود.
هنرمندان و نویسندگان انقلاب اسلامی دو نوع تحول خواهی را تجربه کرده اند: اول آنان که با فرار به جلو سعی می کنند بگویند هیچ باور و اعتقادی به گذشته ندارند و از آن گریزان هستند و دوم افرادی که با یادآوری گذشته و غبار روبی از آن می کوشند ثابت کنند تصویر کاسبکارانه ای که انقلابیون تازه به دوران رسیده و ایثارگران پس از پایان جنگ و انقلاب از انقلاب و جنگ ارائه می کنند دروغ و فریبی بیش نیست. قیصر امین پور و ابراهیم حاتمی کیا از جمله این هنرمندان هستند.
قیصر که روزگاری شعری برای جنگ گفته بود- و تا پایان عمر به آن باوری راسخ داشت- در پایان عمر کوتاه برای صلح شهر می گفت و ابراهیم حاتمی کیا که شاخص سینمای جنگ و دفاع در عصر ماست، چند سالی است که با همان باور از صلح می گوید: از " موج مرده" و " به نام پدر" تا " چ" . حاتمی کیا از چمران نه اسطوره زدایی که غبار روبی می کند. چمرانی که همواره با لباس نظامی و کلاشینکف دیده شده بود ناگاه به مردی کت و شلواری با محاسبات عقلانی و صلح جویانه بدل می شود.
۶-"چ" ظاهراً فیلمی است که "چه" گوارا را به یاد میآورد. گریم اصغر وصالی همچنین اقتضا می کند. اما میان چریک"چ" و "چه" گوارا فرسنگ ها فاصله است.
"چ" ما هیچ ربطی به "چه" آنها ندارد. حاتمی کیا در فیلم، شکافی در نقد مارکسیسم مسلحانه گشوده که طبیعتاً پرداختن به آن در حوصله فیلم و این مقاله نیست اما همین بس که دوگانه "چمران-عنایتی"را به یاد آوریم و دلات های تاریخی گفت و گوی خیالی آنان را بررسی کنیم به نزاع جنبش"فتح" و جنبش "امل" برگردیم و اهمیت شخصیتی به نام امام موسی صدر را به یاد آوریم.
فکر کنیم که چرا برای اصغر وصالی چمران بیشتر چمران بازرگان بود تا چمران خمینی و چرا چمران حاتمی کیا آن پاسخ سربسته را به پاسداری می دهد که می گوید چمران را نمی فهمد و سه دهه تلاش برای استتار بازرگان در سینما و تلویزیون ایران این گونه است که ناکام می ماند.
۷-"چ" بازگشت مقتدرانه ابراهیم حاتمی کیاست به سینمایی که خود مولف اصلی آن است. فیلمساز مولفی که بلد است هم معاصر باشد و هم جاودان. هم در "تاریخ" بماند و هم "به روز" باشد."چ" تاریخی ترین فیلم حاتمی کیاست(یعنی بیشتر از همه آثار او ارزش تاریخ نگارانه دارد) اما در عین حال یک فیلم روز است. فیلمی درباره صلح و جنگ و درباره عقل و احساس در دورهای که ملت و دولت ایران بار دیگر بر سر دوراهی صلح و جنگ است. حاتمی کیا بیانیه سیاسی نمی دهد اما دید سیاسی می دهد. اینکه در اوج جنگ به فکر صلح باشیم، اینکه در اوج احساسات، عاقلانه تصمیم بگیریم و اینکه در اوج ناامیدی، امید داشته باشیم.
در سال های اخیر پول های هنگفتی در سینما و تلویزیون خرج ترویج سینمای دینی شده است اما هنوز هیچ فیلمی به اندازه ی بوی پیراهن یوسف نتوانسته مفهوم " انتظار" را به تصویر بکشد و البته شاید روزگاری بنویسند که هیچ فیلمی به اندازه"چ" نتوانسته " معجزه" را به نمایش درآورد.
"آژانس شیشه ای" هم با یک معجزه پایان یافت: یک هلی کوپتر و نامه ای که گویی از آسمان می آمد و البته در نهایت آنقدر دیر رسید که کار از کار گذشت. اما در "چ" غیر منتظره ترین پایان برای داستان رقم می خورد: امام خمینی عصای موسی را بر می دارد و نیل شکاف بر می دارد. واقعیت این است که اگر این پایبندی واقعیت تاریخی نداشت، آنچه رخ می داد را می توانستیم غیر منطقی ترین پایان بندی برای یک فیلم کاملا عقلانی و انسانی بدانیم.
قاعدتاٌ بر اساس قوه عقل چمران باید یا تسلیم می شد یا کشته. خود او نیز چنین انتظاری داشت هنگامی که درون دخمه سنگر ساخت و برای اولین بار اسلحه برداشت. اما تاریخ به ما می گوید که " معجزه" دروغ نیست. واقعاً امام خمینی آن پیام را صادر کرد و نه فقط چمران که حاتمی کیا را نجات داد. چمران در فیلمی که قهرمان آن نزدیک به دو ساعت در جدال عقل و دل به سر می برد آنقدر عقلانیت به خرج داد که دل به دادش رسید.
اگر اصغر وصالی به حرف چمران گوش نکرده بود و در خیابان به استقبال شهادت رفته بود هرگز زنده نمی ماند تا معجزه را به چشم خود ببیند پس معجزه نه در تضاد با عقل که تکمیل کننده آن است و آیا باور می کنید که همه این مفاهیم الهیاتی و سیاسی از دل یک فیلم هیجان انگیز و نوعی وسترن اسلامی بیرون آمده باشد؟
"چ" یک فیلم غیر ایدئولوژیک درباره ی موضوعی ایدئولوژیگ است.
یک فیلم عقلانی درباره موضوعی احساسی.
یک فیلم سیاسی درباره ی موضوعی تاریخی
یک فیلم انسانی درباره ی موضوعی دینی
و این همان فرآیندی است که باید آن را "عرفی" شدن هنر انقلاب نامید.
ابراهیم حاتمی کیا به جای ساختن فیلمی که در آن فرشته ها سواربر تانک ها با دشمنان بجنگند و رزمندگان حرف های عارفان را تکرار کنند انسان های واقعی را به میدان جنگ آورده است و چمران را از حجاب " چریک عارف" رها ساخته و او را آنگونه که بود به تصویر کشیده است: دیپلماتی خردمند و البته با ایمان که با انتخاب و اختیار به مصداق" لا تلقوابایدکم الی تهلکه" مقاومت می کند اما خودکشی نمی کند.
"عرفی" شدن هنر انقلاب البته یک صورت دیگر هم داشته است: کشاندن پای لمپن ها به جبهه و جنگ و انقلاب تا از " اخراجی ها" ، " معراجی ها" بسازند!
اما ابراهیم حاتمی کیا یک روشنفکر، یک روشنفکر مسلمان را به میدان جنگ آورده است. درک تحول لمپن ها کار دشواری نیست: از تراژدی کمدی می سازند؛ اما فهم تحول روشنفکران سخت است. چگونه می توان از ایمان به عقل و از عقل به ایمان رسید؟
مساله ای که مصطفی چمران در میانه ی آن قرار گرفته بود و اکنون همه اسناد تاریخی درباره او به یک سو و " چ" در سوی دیگر ما با یک روایت پیچیده ی ادبی، هنری، سیاسی و دینی از تحول در روشنفکری دینی روبه رو هستیم:
چگونه می توان سنت را با انقلاب، امام خمینی را با مهندس بازرگان و چمرانِ خمینی را با چمران بازرگان جمع کرد!
محمد قوچانی
مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
چهارشنبه 25,دسامبر,2024